Saturday, July 21, 2007

!همرنگ جماعت شو

به صورت درهم کشیده شده و عصبی علی نگاه میکنم. کاری از دستم بر نمیاد.خود من هم گرفتارم. 6-7 نفری هستیم. علی به شدت عصبیه. من سعی میکنم خودم رو بی تفاوت نشون بدم. بانی مثل همیشه گه گداری تکه ای میپرونه و نمیشه گفت راضیه یا ناراضی ولی وضعش از من و علی خیلی بهتره. اون سه تای دیگه به شدت مشغولند. شوخی هاشون از حد گذشته به راحتی در مورد مسائلی شوخی میکنند که به قول دوستی منو به سمت طبف های قرمز و آبی و نهایتن بنفش میبره. بدتر از همه و بدتر از همه سانازه. پا به پای اون دوتا میاد و معمولن مستهجن تر و بی حیا تر! و هر بار دهنش رو باز میکنه قیافه ی علی بیشتر تو هم میره. جمعشون رو دوست ندارم و بدتر از همه ساناز و شوخی هاش و سوالات احمقانه و لوس بازیاش فضا رو برام سنگین میکنه. و چهره ی علی و تلاشش برای اینکه خودش رو به بی تفاوتی یا روشن فکری! یا یک همچین چیزی بزنه. این بار اول نیست. مدتیه دور هم که جمع میشیم این شوخیهای خارج از مرز من رو به شدت معذب میکنه و علی رو به شدت عصبی. در نهایت ساناز میره تو اتاق و با یک فیلم ...برمیگرده. با لوس بازی میگه علی میخوام...رو بذارم ببینیم ! برای خودش بین اون دوتا جا باز میکنه علی به شدت مخالفت میکنه ولی سودی نداره. بهش میگن تو برو بخواب ما میخوایم تماشا کنیم. سعی میکنم لبخند بزنم . دینی رو میذارم تو کریر و به بانی اشاره میکنم که بریم. بلند میشیم و خداحافظی میکنیم. استیصال رو تو نگاه علی میبینم. به هوای ما بچه ی 4 سالشو از جلوی تلویزیون بلند میکنه و تو حیاط میاره. به دروغ میگم" خیلی به ما خوش گذشت. جور کنید زودتر بیایید اون طرفها". صدای خنده ی ساناز که بیشتر به جیغ شبیه به گوش میرسه. اگر به اندازه ی کافی دقت کنی صداهای ناهنجار فیلم هم به گوش میرسه. میخوام به علی بگم حداقل بگو صداشو کم کنند. حداقل بچه رو ببر تو اتاق دیگه... ولی علی اونقدر عاقل و با نفوذ هست که کاری رو که بخواد انجام میده. این تحملش و این لجبازی با خودش برای همرنگ شدن با این جمع منو متعجب میکنه.
اون دو تا برام قابل تحمل ترند. مجردند و دارن شیطونی میکنند. حد و مرز رو میشناسند. هرگز تو خونه ی ما از مرزهای تعریف شده فراتر نرفتند. ولی ساناز...نمیدونم داره با این وسیله با علی لجبازی میکنه؟ چیزی رو تلافی میکنه؟ یا واقعن اینطوری بهش خوش میگذره؟ چطور واکنشهای علی رو نمیبینه. چرا ملاحظه ی بچه ی کوچکش رو نمیکنه؟
راضی به شرکت در این جمع نیستم و به اندازه ی بانی روشنفکر نیستم که فکر کنم رفتار اونها به ما ربطی نداره. هراز گاهی مجبورم تحملشون کنم و دربرابر رفتار زننده ی ساناز لبخند بزنم. ولی برام سخته..میتونم بگم خیلی سخت...