Wednesday, April 30, 2008

چهره

خوب میدونید که حرف خیلی از ماست که قیافه مهم نیست. نمیدونم خوشگلی زشتی برای آدم عادی میشه. فلان میشه بیسار میشه.
ولی خدایی به وقتی با کسی برخورد میکنید اول اخلاق و رفتارش رو میبینید یا قیافشو؟ و به نظر من شکل و شمایل آدمها تاثیر به سزایی در برداشت ما از رفتارشون داره. حداقل اولش و مهم هم همون اولشه که تو از طرف خوشت بیاد که بخوای ادامه بدی یا نه!

1: چشمها: خوب درسته که چشم از اصلی ترین اعضای یک صورته ولی باز به نظر من نگاه خیلی مهمتر از چشمه. چشم مطلوب از دید من چشمیه که متوسط رو به درشت باشه. از چشمهای زیاد گنده خوشم نمیاد.چشم ها باید کمی برجسته باشند(کمی) و تا حد ممکن کشیده. فاصله چشمها از هم به اندازه یک چشم باید باشه (نه کمتر نه بیشتر). رنگ چشم زیاد مهم نیست (هرچند معمولن رنگهای روشن مثل سبز و آبی خیلی طرفدار داره و من به شخصه چشمهای میشی رنگ رو دوست دارم) بلکه بزرگی عنبیه چشم تعیین کننده است. که اتفاقن در این زمینه چشمهای روشن کم میارند مگر حالت خاصی که دور عنبیه چشم حلقه ی پررنگی وجود داشته باشه. معمولن چشمهایی جذابترند که وقتی چشم رو به شکل خطی تجسم کنی با افق زاویه ای حدود ده تا پانزده درجه میسازه. خطوط اطراف چشم هم خیلی مهمند. خصوصن حین خندیدن افرادی که چین زیر چشم دارند موقع لبخند زدن احساس مثبت تری رو به طرف مقابل القا میکنند.
چشمهای زیبا: هیفا – گوگوش فقط وقتی لبخند میزنه – مرجان -از بین بچه هایی که تو بلاگستان دیدم...نمیگم تا بسوزید.

2. بینی: البته واضح و مبرهن است که بینی مورد علاقه من خصوصن درباره آقایون بینی عقابی میباشد(اینو گفتم برای اینکه هرگز به خودتون جرات ندید از بینی بانی ایراد بگیرید. خیلی هم خوشگله اصلن هم بزرگ نیست) ولی در مورد خانومها بینی کمی(خیلی کم) سربالا ، صاف و صوف. با سوراخهای متوسط رو به کوچک و پوست شفاف مطلوب است. یعنی من نمیدونم چطوری تنفر خودم رو از بینی های جراحی شده ی تابلو خصوصن مدل مایکل جکسونی اعلام کنم. به نظر من خداوند بینی هرکس رو متناسب با صورتش شکل داده و ما با دستکاری بینی (البته مگر در موارد خیلی خاص) ترکیب صورتمون رو به هم میزنیم. ارتفاع بینی باید از عرضش بیشتر باشه و پره های بینی نباید برجستگی داشته باشه.
بینی زیبا: مهستی خدا بیامرز- امید زندگانی – متاسفانه در بلاگستان ندیدم!

3. حالت صورت: از دونوع صورت به شدت خوشم میاد. یکی صورت گرد(مثل صورت دینی) یکی صورت های مثلثی شکل(ممم...مثل صورت ..نمیدونم شما نمیشناسیدش) مهمترین اصل تقارن در صورته. کشیدگی و فرو رفتگیهای برابر و متقارن اصلیترین فاکتور در زیبایی یک صورتند. و جذابترین نقطه در یک صورت برای من چال لپه. آخ آخ حیف که در کل خانواده یک نفر هم چال لپ نداشت که امیدوار بشم شاید دهمین بچم چال لپ دار بشه. ارتفاع مناسب پیشانی (معمولن پیشانی بلند زیبایی خاصی به صورت میده و حالت ابروها رو جذابتر میکنه) نداشتن غبغب ،برجستگی مناسب چانه و گونه ها. انحنای مناسب فک و مرتب بودن دندانها پارامترهای تاثیر گذاری در زیبایی چهره اند.
حالت صورت زیبا: بازم هیفا (مدل مثلثی) و شیلا خداداد. در بلاگستان هم ...حالت صورتش بی نظیره (سوختید الان؟)

4. ابروها: ابروها باید با فاصله مناسب از چشم قرار بگیرند. معمولن از ابروهایی خوشم میاد که حداکثر فاصله با چشمها رو دارند. تا انتهای چشم کشیده شده اند . ابروهای باریک کم پشت و کوتاه و کم رنگ تاثیر ناجوانمردانه ای در حالت نگاه شما میذاره. همینطور فاصله ی ابروها از هم و کمانی یا هشتی بودن اونها میتونه آدم رو اخمو یا خوش مشرب نشون بده. ابروهای باریک و به هم پیوسته حالت با نمکی به بیشتر صورتها میده. من دوست دارمشون.
ابروی زیبا( مجبورم از آقایون بگم اونقدر که خانومهای مشهور تتو و مداد و... دارند نمیشه گفت ابروی خودشونه یا نقاشی) : گلزار- و البته برد پیت. در بلاگستان هم ندیدم.

5. لبها: ببینیند مهم نیست دهان شما بزرگ یا کوچک باشه این حالت لبهاست ک زیبایی دهان رو تعیین میکنه. برعکس مد روز من از لبهای کوچک و کمی(کمی) برجسته خوشم میاد. پهنای لب بالا و پایین با هم برابر و لب بالا دارای تاج (برجستگی بالای لب) مشخص باشه. پوست لب باید براق و کشیده باشه و چروک چروک و ورق ورق نباشه. هنگام خنده لبها کمی از هم باز بشه و به هم نچسبه(باور کنید این به حالت لب بستگی داره دست خود آدم نیست) و موقع صحبت کردن لبها توانایی ادای کلمات به طرز مناسب رو داشته باشند(دیدی بعضیا طوری لبهاشون بی حاله که نمیشه لب خونی کردشون؟)
لبهای زیبا : لیلا- نیکل کیدمن- در بلاگستان پونصد تومن میگیرم تا بگم. خدایی !

6. رنگ پوست: میدونید اینو نمیتونید تصور کنید. رنگ پوست باید رنگ پوست بانی باشه! یک رنگ خاص فکر کنم زیتونی روشن. نمیدونم. در هر صورت من صورتهای سفید یخ زده رو به هیچ وجه من الوجوه دوست ندارم(حالا نمیدونم من سبزه بانی هم طلایی این دینی چطوری اینطور برفی شده والا!). پوست صورت(برخلاف پوست بدن)باید رنگ داشته باشه. البته مدل سیاه آفریقایی رو معمولن دوست ندارم. ولی همون رنگ زیتونی روشن یا طلایی یا نمیدونم همون سبزه ی روشن کمی نمکی مورد نظرمه.
رنگ پوست : اینو نمیتونم بگم کی. آدمهای واقعی رو که من میشناسم شما نمیشناسید افراد مشهور هم که همش بزک دوزک هستند. همون بانی رو قبول کنید. در لاگستان خدایی بگم میپوکید. گناه دارید نمیگم.

البته سعی کردم نظرم عمومی باشه. مطمئنن حالات فوق بستگی به جنسیت طرف هم داره. مثلن ابروی باریک پیوسته معمولن برای خانمها جالب نیست. خلاصه اینکه مدل موها حالت گوشها و شکل مژه ها هم تاثیر به سزایی در زیبایی چهره دارند.
ولی میدونید با همه ی اینها یک چیزی وجود داره که مدتیه بهش رسیدم. اصالت. ممکنه یک نفرهمه ی موارد فوق رو داشته باشه ولی تو چهرش اصالت نباشه. نمیدونم واژه ی درستی رو به کار میبرم یا نه. یک نوع حیا ، ناز ، نمیدونم حجاب یک چیزی تو این مایه ها تو برخی چهره ها هست که تو هرچی هم تلاش میکنی نمیتونی چشم ازشون برداری. وای...نمیدونم بگم چه احساسی نسبت به این چهره ها دارم. حتی اگه بینیشون عقابی باشه!:)

Monday, April 28, 2008

اندر حکایت سر و دستمال

میگن سری که درد نمیکنه دستمال نمیبندند.
بعضیا دستمال میبندند برای روز مبادا. کار از محکم کاری عیب نمیکنه شاید یک روز سرشون درد بگیره.
بعضیا دوست دارند به زور دستمال سر این و اون بشن. چه سر این و اون درد بکنه چه نکنه.
بعضیا سرشون درد میکنه دستمال میبندند که دردشون بهتر بشه بدتر میشه. لذا در انتخاب دستمال باید دقت کرد. (به عبارتی اومد ابروشو درست کنه زد چشمش رو هم کور کرد)
بعضیا همش چشمشون به دستمال سر این و اونه(به عبارتی مرغ همسایه غازه و این حرفها)
بعضی دستمالهای سر همش نگرانند که مبادا صاحب سر هوس کنه عوضشون کنه.لذا جلوی چشم طرف رو هم میگیرند(به عبارتی کار از محکم کاری عیب نمیکنه)
بعضی سرو دستمالها عجیب در تناقضند.مثلن یک سر نیمه طاس(از اونا که فقط وسطش مو نداره) با دستمال قرمز خال خالی یا یک سر با موهای مش شده ناز و طناز با دستمال چرب و کثیف و بوگندو.
در هر صورت راست میگن. سری که درد نمیکنه دستمال نبندید. حداقلش اینه که هرکی ببینه فکر میکنه لابد سرتون درد میکرده.
-------------------------
به نظرتون اینو من نوشتم؟ از تو درفتهای نود سال پیش پیداش کردم.

Saturday, April 26, 2008

اسب

با قسمتهای قرمز شده در متن زیر موافق و با آبی شده ها مخالفم.
اسب هميشه خود را آراسته و ستودني مي نمايد . جاذبه جنسي او خيره كننده است و مي داند چگونه لباس بپوشد. او به مكان هاي عمومي مانند: كنسرت، تئاتر، گردهمائي ها، مسابقات ورزشي ومهماني ها علاقه خاصي دارد. وي اغلب خوش اندام و ورزشكار است.اسب بسيار خوش برخورد ، خوش صحبت، با نشاط، دلسوز،‌شوخ، سرگرم كننده و در همه حال محبوب و دوست داشتني است.روحيه اسب با فعاليت هاي سياسي بسيار سازگار است و اين گونه كارها او را خشنود مي كند و به او امكان رشد مي دهد. اسب با شگردي خاص ، ديگران را زير سلطه خود در مي آورد و فرمان بردار خود مي كند.اسب بسيار حاضر جواب است و پيش از آن كه لب به سخن بگشاييد بحث وگفت و گويي ـــ چه در آن سر رشته داشته باشد يا نه ـــ وارد شود و بر ديگران پيشي بگيرد.اسب در كارهاي عملي هم به اندازه كارهاي فكري ، توانمند،‌ خلاق و ماهر است. اما در حقيقت ، او بيشترزرنگ است تا با هوش و خودش نيز اين را مي داند؛ به همين دليل، برخلاف ظاهري آرام و مطمئن ، اعتماد به نفس ندارد و موجودي ضعيف است.اسب بي تاب ، تند خو، نازك دل و پرشور و حرارت است؛ از اين رو گاه از نفوذ كلام خود براي سيطره بر ديگران استفاده مي كند. كساني كه يك بار از خشم و غضب اسب آسيب ديده باشند، ديگر هرگز نسبت به او خوش بين نخواهد بود و هميشه از او مي هراسد و براي پيروزي در زندگي بايد خود را كنترل كند.اسب موجودي خود خواه است و هر كس كه در راه رسيدن او به اهدافش مانع ايجاد كند ، لگد كوب مي كند. افزون بر اين،‌تا اندازه اي متكبر و خودپسند است و به مشكلات و ناراحتي هاي ديگران اهميت نمي دهد وتنها به امور مربوط به خودش مي پردازد؛ با اين حال ، در صورت لزوم ، با شجاعت تمام در امور ديگران دخالت و وساطت مي كند. اسب مستقل ، سر كش و خود سر است. او هميشه راه خود را مي رود و نصايح ديگران را قبول نمي كند. اسب خيلي زود آغوش خانواده را ترك مي كند تا زندگي اش را بسازد . او اين كار را با ميل و رغبت انجام مي دهد ، زيرا زندگي مستقل و مطابق ميل و سليقه شخصي را بر هر چيز ديگر ترجيح مي دهد.وقتي اسب به ميل خود خانه و خانواده اي درست مي كند،‌سر پرستي آن را به عهده مي گيرد و به خانواده خود عشق مي ورزد. اسب در زندگي خانوادگي سالار وارباب است و كار ، مشكلات ، تندرستي و حتي اتوي لباسهايش بر عهده ديگران است كه البته اين برخورد و نگرش اسب چندان هم دور از انصاف نيست؛ زيرا در حقيقت ، حضور او ضامن بقاي خانواده است و اگر زماني به هر علت خانه و خانواده را ترك گويد،‌همه چيز مانند خانه اي پوشالي در هم مي ريزد.لذا ،‌با اين موجود خودخواه ، فقط براي خود و موفقيت هاي شخصي اش كار مي كند؛ اما بي شك هميشه بازده كاري اش فوق العاده عالي است و براي ديگران مفيد است.اسب زحمتكش است و در امور مالي ديدي كار شناسانه داشته و ماهرانه عمل مي كند. اما متاسفانه از آن جا كه داراي روحيه متغيري است ، ممكن است توجه خود را به امور دلخواهش از دست بدهد؛ اين امور مي تواند عاشقانه ، مربوط به كار و يا هر مورد ديگري باشد و تفاوتي ندارد . اما نگران نباسيد، او دوباره با همان ميزان موفقيت خواهد رسيد.مشروط بر آن كه انجام كار مورد نظر نياز به گوشه گيري ، تفكر و عمق نداشته است و نياز به بودن در ميان ديگران دارد تا او را تاييد و ستايش كنند.اسب در ارتباط با جنس مخالف ، موجودي ضعيف است. او به خاطر عشق از همه چيز مي گذرد و آنچنان مجذوب عشق مي شود كه همه چيز را از ياد مي برد؛ به همين دليل ، با آن همه استعداد هاي مثبتش ، زندگي اش رضايت بخش نيست و راضي اش نمي كند. اما اگر او بتواند بر اين ضعف خود غلبه كند و اهداف خواسته هايش بر خشم و هيجانش غلبه كند، زنرگي شاد و موفقي خواهد داشت.
--------------------------------------------
افراد مشهور متولد سال اسب:
شارلماني، روزولت، خروشچف، هاكسلي و هرزوك - كه همگي زحمت كش، نجيب زاده و خود پسند بوده اند - در سال اسب به دنيا آمده اند. در ميان متولدان اين سال به شگفتي به نام لويي پاستور نيز بر مي خوريم.
مي گويند كه اسب، خود را به خاطر عشق به مخاطره مي اندازد. مادام دوبرينويلرز در راه عشق مسموم شد و ادوارد هشتم نيز از تاج و تخت كناره گيري كرد.دلاكروا، نيوتون، ژرژ براك، بوفالوبيل و شاه بودوئن از ديگر متولدان سال اسب بوده اند.
چی بگم والا؟ خدا بهم رحم کرد که من به عشقم رسیدم وگرنه الان در خدمتتون نبودم! حالا نمیدونم چرا به شگفتی نام لویی پاستور رو نوشته!
--------------------------------------------------------
شغلهای مناسب برای متولدین سال اسب:
صنعتگر متخصص، كاردان فني، راننده كاميون، سر كارگر، شيمي دان، جغرافي دان، فيزيك دان، زيست شناس، دندانپزشك، پزشك، مهندس معمار، كارشناس امور مالي، نماينده سياسي، سياستمدار، نقاش، شاعر، ماجراجو، كاشف، فضانورد، آرايشگر.
یعنی همه یک طرف اون راننده کامیون منو کشته!
----------------------------------------------------------
متولد فروردین ماه سال اسب(یهو بگو نیکو):
اسب بخار! او تند خو، پرخاشگر، بداخلاق و آتشين مزاج است. اي كاش مي توانست افكار و اهداف خود را پي گيري كند.
خدایی به نظرتون من تندخو و پرخاشگرم؟ دلتون میاد؟ شاید بد اخلاق و آتشین مزاج ، حالا تند خو هم باشم ، ولی پرخاشگر نه به خدا! جمله ی آخر رو موافقم.
--------------------------------------------------------
رابطه احساسی زن اسب با :
(یعنی خدا به من رحم کرده؟ بابا من چه ناسازگارم نمیدونستم)

موش :نتيجه آن، هيجانات روحي، خشم، دلخوري ها و طلاق خواهد بود. اين راه به صفحه حوادث روزنامه ها ختم مي شود و در حقيقت بايد از آن دوري كرد.

گاو: مشكل است. اين دو يك ديگر را درست درك نمي كنند. اسب احساساتي و استقلال طلب، از گاو مي ترسد و دائم رنج مي كشد.

ببر: خوب است. خانم اسب مي تواند آتش شهوات خود را خاموش كند و همچنان آزاد و رها باقي بماند؛ چرا كه آقاي ببر به كار هاي ديگري سرگرم است!

گربه: اگر اسب خسته نشود، امكان پذير است. حتي در اين صورت نيز گربه وفادار خواهد ماند.

اژدها: اگر زندگي پابرجا بماند، مشكلي ايجاد نخواهد شد!

مار: اسب عاشق پيشه و باوفاست. اگر آتش عشق خاموش شود؛ اسب، مار را ترك خواهد كرد و مار بي وفا تنها مي ماند. اين دو در كنار هم زندگي خوبي نخواهند داشت.
این یعنی من و بانی. خدایا..چه سرنوشت دهشتناکی در انتظارمه!

اسب: خود خواه بوده اين دو عاشق پر شور آنها را نجات مي دهدا.

بز: در صورت فقير بودن خانم اسب بهتر است چنين رابطه اي شكل نگيرد و در غير اين صورت، خوشبخت خواهند بود.

میمون: نه، اسب در زندگي به احساسات سالم نياز دارد و حيله گري را در عشق نمي پسندد.

خروس: نه، خانم اسب همسرش را در ميان پرهاي زيبا گم خواهد كرد! عشق براي مهم تر از هر چيز است.

سگ: بله، چون سگ زندگي اش را وقف كارهاي بزرگ و اسب خود را وقف او مي كند؛ بنابراين هر دو شاد و خوشحال خواهند بود.

خوک: خوك از رابطه زناشويي اش رضايت چنداني نخواهد داشت و دائم از خودخواهي هاي اسب خواهد رنجيد.
--------------------------------------------------------
رابطه دوستی اسب با:

موش: حرفش را هم نزنيد! آنها با يك ديگر سازش نمي كنند. (حرف مفت زده. دوست موش داشتم. بهترین دوستهام بوده)

گاو: خواسته ها نگرش اين دو به زندگي، يكسان نيست. (راست میگه)

ببر: آنها تمام شب به بحث و جدل مي پردازند؛ اما به واقع، شيفته يكديگرند! (از متولدین سال ببر دعوت بع دوستی میشود)

گربه: يك رابطه اجتماعي عالي و چه بسا يك دوستي واقعي. (ممم..شک دارم)

اژدها: هرگز. اسب خودخواه است،‌انتظارش از ديگران زياد است ولي توقعات آنان را بر آورده نمي سازد؛ حال آنكه اژدها تا حد زيادي پاسخ گوي انتظارات دور و بري هاست و به همان اندازه از آنان انتظار دارد. (اینو خدایی راست گفته.)

مار: بله، مار خشم و بي قراري اسب را فرو مي نشاند. (اینو هم راست گفته)

اسب: خوب است. هر يك از آنها به استقلال ديگري احترام مي گذارد. (ای...همچیییییین)

بز: بله، جست و خيزي خنده دار بر لبه پرتگاه. (بزها رو دوست دارم. خیلی با حالند)

میمون: نه، اسب هرگز به ميمون اعتماد ندارد و حق هم با اوست! (اینو هم چرت گفته. میمونها عشق منند)

خروس: رابطه اجتماعي آنها در ميهماني ها زبانزد همگان خواهد شد. (مممم...امتحان نکردم)

سگ: آنها درباره سياست بحث خواهند كرد؛ البته اگر باهم موافق و متحد باشند! چرا كه نه؟ (یک دوستی خونین...به جان خودم هم رو داغون کردیم رفت)

خوک: خوك ساكت و بردبار خواهد بود و حق با اوست. (یک تجربه... با یک خوک کسل کننده)
--------------------------------------------------
اسب با فرزند متولد سال:
سگ: خودخواهي اسب را درك نمي كند؛ اما به هيچ وجه نيازي به اسب ندارد.
یعنی دینی دلش میاد؟ به من نیاز نداره؟ یعنی چیییییییییییییییییییی؟؟؟؟
----------------------------------------------------
پ.ن:
1. این پست تقدیم میگردد به آرایه ، آریا ، احمد ، بالتازار ، گمونم شبنم و بقیه اسبهای بلاگستان!
2. جون من این آهنگ کنار صفحه رو دارید؟ یعنی سیر میشید از گوش کردن بهش؟ حتی اگه مثل من اندازه یک کرم خاکی هم فرانسه بلد باشید بعید میدونم عاشق این صدا و این آهنگ و این آرانژمان و این...شعر(متن انگلیسی رو گذاشتم برای خودم شما که البته همه فرانسوی هستید!) نشید.

Sunday, April 20, 2008

مالیخولیای بهاری

شنبه :
جلسه هیات مدیران : خوب به نظر من بهتره خودتون (یعنی من) با حفظ سمت مسئولیت کارگاهها رو هم به عهده بگیرید که کار اینطوری ول نشه (یعنی بدون اضافه حقوق- پاداش- کارانه- یا هر زهر مار دیگه مسئولیت کار رو بپذیرید). حالا...
عین یک ابله به تمام معنا نیشم تا بنا گوش باز میشه. چراکه تصور میکنم مدیران مربوطه پریدند رو میز و دارن با این آهنگ قر میدن.
آهنگ مربوطه: حالا...حالا حالا حالا همه دستا به بالا به این عروس خوشگل بگید هزار ماشالا

یکشنبه:
ساعت شش عصره دینی پیش مامان بانیه. میدونم که الان داره دد دد میکنه –میدونم حتمن چیزی نخورده- میدونم پوشکش رو از صبح عوض نکردن- میدونم ... دارم برای خودم تو پیاده رو سوت میزنم و نم نمک میرم خونه. نمیدونم این خلسه و آرامش و بی خیالی یهو از کجا پیداش شده.

دوشنبه:
نیکو تو داری زمزمه میکنی.
آره چطور مگه؟
آخه چرا لبخند میزنی؟
خوب آخه آهنگش خیلی قشنگه.
اصولن آدما با گریه اینو میخونن نه با خنده!
آهنگ مربوطه: وقتی تو با من نیستی از من چه میماند..از من جز این هر لحظه فرسودن چه میماند..

سه شنبه:
دست گذاشته روی موضوعی که جفتمون میدونیم تنش زا و پره بحثه. گیر داده ول نمیکنه. حرف و سخن و ... حواسم پی درختهای خیابونه، پی مردم، پی لباس فروشیها، راستش حالشو ندارم ذهنمو متمرکز کنم و جوابشو اونطور که باید بدم.

چهارشنبه:
تمام مصیبتها و زخم زبونها و درد سرها و استیصالی که اصولن در طول هفته ذره ذره باید تحملش میکردم عین آوار رو سرم خراب میشه. همه چیزایی که بهشون محل نذاشتم. همه چیزایی که ...ای بابا...نمیدونم چرا اینقدر برای همه چیز و همه کس و همه کارایی که تا حالا تو زندگیم انجام دادم اینطور متاسفم.
-------------------------------
پ.ن:
1. این آریزی از دیروز عصر رو مغز منه. شما هم ببینید. جای دوری نمیره والا.
2. دلم میخواست یه چیزایی بنویسم. بعد دیدم اون نود و نه و نیم در صد برام عزیزتر از اون هستند که به خاطر اون نیم درصد خاطرشون مکدر بشه. و صد البته در ... و قسمت دوم پست ... بسی بهتر از من نوشته شده.

Tuesday, April 15, 2008

درد بی درمون

صبح که میام میبینم با لب و لوچه ی آویزون نشسته.

میگم سلام چطوری؟
میگه: ای....
میگم : باز صبح شد.امروز چته؟
میگه: خسته شدم...شوهرم...
میگم: ببین شوهرها همشون همینند...
میگه: آره راست میگی

یک ساعت بعد میبینم باز غمبرک زده.
میگم: چی شده؟
میگه: خونمون...
میگم: بابا ما هم همینطور. ببین کی تو شرکت از این مشکلات نداره..
میگه: آره راست میگی.

عصر میشه.
با صدای بلند آه میکشه.
میگم: خوبی؟
میگه نه خیلی بدم.
میگم : باز چیه؟
میگه: نمیدونم ..چیزی نیست ..همینطوری حوصله ندارم.

وام خودرو به اسمش در اومده.
از صبح که اومده مدام داره غر میزنه که حال نداره بره کارهای بانکیش رو انجام بده.


لیست کارانه رو میبینه. خودش رو با مدیر فنی و سرپرست کنترل پروژه و مسئول آی تی مقایسه میکنه و نق نق و اعتراض و غرغر میکنه که چرا من اینقدر میگیرم اونها اونقدر.

معاون اجرایی ساعت ده میاد .فوری خودش رو به من میرسونه و در گوشم میگه میبینی کی میاد؟ بعد من بدبخت باید راس هشت اینجا باشم.

هیچ چیزی خوشحالش نمیکنه. مدام در حال شکایت از خونه و همسر و بچه و همکارها و زندگی و مملکت و ... هرچیزی که فکرش رو بکنید هست.

بهش میگیم:
خوب در این مورد خودت کوتاهی کردی. در این مورد تو اشتباه کردی. باید شکر داشتن چنین امکانی رو بکنی. باید از این موقعیت استفاده کنی. نباید مدام خودت رو با کسی که سطحش شونصد پله بالاتر از توه مقایسه کنی. و...و...و....


حرفامونو قبول داره. ولی اخلاقش اینه. همیشه ناراضی. همیشه متوقع. همیشه خودآزار. همیشه چشم به داشته های دیگری. همیشه نگاه به نداشته های خود. همیشه نا امید.

خدایی دارم از این موج انرژی منفی که هر روز صبح به سمتم هجوم میاره خسته میشم.

Wednesday, April 9, 2008

عجول

- سلام خانم نیکو
- س...
- من آقای مهندس ...(به خودش میگفت آقای مهندس)هستم از شرکت... تماس میگیرم.
- ب...
- مشاور شرکت ما شرکت...بوده میخواستم ببینم شما از عملکرد این شرکت راضی بودید یا نه؟
- م...
- بله ما هم راضی بودیم. راستش ما میخواستیم علاوه بر 9000 روی 18000 و 14000 هم کار کنیم شما در این مورد کار کردید.
- را...
- خوب اگر هم کار نکردید زیاد مهم نیست. من تعریف شما رو از آقای مهندس...شنیدم گفتم ببینم میشه حضوری ملاقاتتون کنم
- و...
- باشه پس من هفته ی آینده با شما تماس میگیرم که یا شما تشریف بیارید اینجا یا من بیام خدمتتون.
- آخ...
- خیلی خوشحال شدم که با هم صحبت کردیم. میبینمتون .خداحافظ.
- خ...

تلفن قطع شد!!!!

به جان خودم نذاشت من یک کلمه حرف بزنم یا چیزی بپرسم یا حداقل بگم آره یا نه! به نظرتون مردم حالشون خوبه!!

Monday, April 7, 2008

تعصب

یادتونه که این رئیس چقدراشک منو در آورد سر لباس و فلان ولی الان دیگه با هم کنار اومدیم. منکه میام یک سنجاق میزنم زیر گلوم به مغنعم که تنگ بشه. اونم دیگه فهمیده که این قهقهه های بنده نشانه ی جلفی نیست نشانه ی خنگیه!
تازه تازه داشتیم با هم به تفاهم میرسیدیم که :رئیس اومد به من یک سری فرم بده که من خنگ به جای برگه ها دستشو گرفتم و عین یک ابله به تمام معنا همونجا هنگ کردم و به مدت سی ثانیه همینطوری مونده بودم. حالا از صبح در اتاقشو بسته و بیرون نمیاد. منم روم نمیشه بهش زنگ بزنم.الان اومد بیرون من اومدم یواشکی از بالای چشمم نگاهش کنم ببینم از صبح داشته تو اتاق خودشو میزده و گریه میکرده یانه که منو دید! وای...هزار بار بانی گفته اینطوری عین وزغ مردمو نگاه نکن یادم نمیمونه. وسط راه برگشت رفت تو اتاقش. فکر کنم داره نماز استغفار میخونه.
از صبح همینطوری...گیجه گرفتم.
یک سری روش اجرایی نوشتم. خوب از کوزه همان برون تراود که در اوست. حالا میخوام یک بنده خدایی بیاد نظر بده. اصولن باید برم پیش رئیس. خدایی عذاب آورتر از این وجود نداره. وقتی میرم پیشش باید یک صندلی بکشم بیارم بذارم پشت میزش (مثل اون سریال مدیری بود دوتا کارمند پشت یک میز مینشستند) البته چون میخوام ور بزنم باید صندلی رو عمود بر صندلی رئیس بذارم. حالا این وسط رئیس هی خودشو میکشه کنار. کنارش هم از این پنجره های تا پایین شیشه هست و من هی باید قل هو الله بخونم که یهو از طبقه ششم نیفته وسط کوچه. بعدشم هرچی بهش میگم فقط هی سرشو تکون میده. وقتی هم که میخواد باهام حرف یزنه صداش از ته چاه در میاد. لب خونی هم نمیتونم بکنم چرا؟خوب فکرشو بکنید من بغل دستش نشستم اون یا روبروشو نگاه میکنه یا پنجره رو! مجبورم هی برم جلوتر ببینم چی میگه. درنتیجه اون هی بیشتر میره سمت پنجره.با این گندی هم که امروز زدم.اه. به خدا فیلمی داریم با هم.
-------------------
پ.ن:
1. مرسی بابت تبریکهاتون. ما هم سی ساله شدیم!
2. مدتیه تو فکرم دینی رو جدا کنم. یا اینجا رو بدم بهش یا خودم برم جای دیگه!(یکی شد؟ حالا منظورم همونه) نظرتون چیه؟
3. رئیس آدم خوبیه. از بازمانده های جبهه و جنگه. ایده های خوبی داره. فقط خیلی متعصبه. آدم نمیدونه باید چطوری باهاش رفتار کنه.

Sunday, April 6, 2008

آنچه بر جوانان عیب نیست

مادموازل آرزوی عزیزم بر من منت گذاشت و با وعده ی دریافت یک فقره رشوه به مبلغ پانصد تومان مرابه بازی آرزوهای محال دعوت کرد.

بر این اعتقادم که آنچه رخ مینماید به نفع ماست. اگر قابلیتی رو نداریم. اگر عزیزی رو از دست میدیم. اگر اتفاقی که به نظرمون خیلی بده برامون میفته تمام اینها به نفع ماست که اگر به دست ما بود و چنین نمیشد و چنان میشد ضرری غیر قابل تحملتر از آنچه اکنون هست بر ما وارد میشد.
علی ایحاله این هفت آرزوی محال من سلکت شده از تعداد زیادی آرزوی محاله که بدون در نظر گرفتن سخنرانی فوق اونها رو مینویسم!

1. کاش میشد در زمان سفر کنم. هر وقت دلم خواست همون دختر کوچک دبستانی بشم که همه ی فکرش این بود که آخر هر ثلث در خانه مستطیل شکل جلوی معدلش نوشته شده باشه 20. و زیر کارنامش رتبه ی اول در ثلث فلان! یا دانشجوی شر و شیطون ترم اولی بشه که انواع و اقسام نقشه های آب زیرکاهانه رو برای انواع و اقسام شیطنتها تو ذهنش بکشه و عده ای رو برای تحققش دنبال خودش راه بندازه. یا دختر بیست و یکی دوساله ای بشه که هم زمان مورد توجه پنج شش نفر قرار میگیره از آبدارچی دانشکده تا استاد چهل ساله. یا مامان مهربونی باشه و از وجود دینی نازنینش لذت ببره یا یک سر بره تا چند سال دیگه و بینه بالاخره آخرش چی میشه دوباره برگرده الان. یا...

2. آرزوی پرواز. مثل پروانه عزیز یکی از آرزوهای منم پروازه.خیلی شبها خواب میبینم که پرواز میکنم. روی نوک پنجه هام بلند میشم و بعد همینطوری از زمین دور و دورتر میشم. گاهی اونقدر دور میشم و اوج میگیرم که زمین رو به شکل توپ(به قول دینی ت ) میبینم. هیجان زائد الوصفی داره این حالت. مثل شنا کردن تو آسمونه.

3. دلم میخواد سرزمینی آزاد و آباد داشته باشم. دلم میخواد امکانات و قوانین و فرهنگ یک کشور پیشرفته در کشورم حاکم بود. اونوقت به همه ثابت میکردم که ایرانی بد نیست این محرومیتهای رفاهی و فرهنگی بر هر جامعه ای حاکم باشه افراد اون جامعه چنین میکنند.(اوه خدایا چقدر فلسفی شد!)

4. کاش میشد آقای ایکس ، خانم ایکس بود!

5. کاش یکی از بستگان نزدیکم یک سری اخلاق بد رو نداشت...خدایا چی میشد اگه میشد؟

6. کاش میشد فقط آدمهای به درد نخور و بی خاصیت میمیردند یکی از عمیقترین آرزوهای محالم اینه که بابای بانی زنده میشد و دینی رو میدید!

7. و کاش میتونستم ذهن و فکر آدمها رو بخونم. بدونم هدف و منظور اونها از رفتار و حرف و حرکت الانشون چیه!

در پایان اینجانب بانو آرایه – مادموازل مهناز - بانو شراره- جناب حاج باران - مادموازل جوجو - بانو نگاهی نو و بانو مامان پارمیدا رو بر اساس قرعه کشی که انجام دادم به این بازی دعوت میکنم.
--------------------------------
پ.ن : نمیدونید چقدر دلم میخواد یه چیزی رو اینجا بنویسم ...(الان حسابی حس کنجکاویتون تحریک شد؟آهان....) مممم...