Monday, December 29, 2008

دنیای کودکی

آهسته آهسته دستش رو نزدیک آورد و همینطوری که حرف میزد یواش انگشتم رو گرفت و ول کرد. به روی خودم نیاوردم اون هم وانمود کرد چیزی نشده. چند دقیقه بعد باز دستش یواش یواش اومد جلو و اینار انگشتاش دور یکی از انگشتام سریع حلقه شد و باز شد داشتم به حرفای بانمکش میخندیدم قیافش جدی شده بود و مستقیم تو چشام نگاه میکرد تاببینه عکس العملم چیه. به چشای شیطون و پر ابهامش خندیدم و دستش رو به همون مدل یواشکی خودش نوازش کردم این دفعه دستمو بین دوتا دستاش گرفت و باز خیره شد تو چشمام. راستش اونقدر گیج شده بودم که نمیدونستم باید چکار کنم نه اینکه کسی تا حالا یواشکی دستمو نگرفته باشه و نه اینکه مانعی وجود داشته باشه برای لمس دستاش. مسئله متفاوتی بود. نمیدونستم این تردید ، این ابهام ، این راستش رو بخواید ترسی که تو اون چشمای شیطون میدیدم از کجا اومده!
=============
یکی از دوستام تعریف میکنه که دختر سه ونیم سالش وقتی میره اسباب بازی فروشی اول ازش میپرسه" مامان سقف خرید من چقدره"!!!
اون یکی میگه دختر چهار سالش وقتی شوهرش داشته با تلفن حرف میزده ازش پرسیده" مامان اگه الان بابا با دوست دخترش حرف بزنه چی؟"!!!
دیگری میگه وقتی با همسرش بحثشون شده دختر* پنج سالش اونو کشیده کنار و گفته نگران نباش من مسئله رو حل میکنم. بعد رفته کاغذ و قلم آورده و مثل یک مدیر لایق براشون "حل مسئله"کرده!!!

میدونید چند وقته دچار این سوال شدم. هنوز هم دنیای بچه ها دنیای سادگی و بی خیالی و رویا و بی حد ومرزیه؟چرا بچه های الان بزرگتر از سن و سالشون هستند؟ ما ازشون اینطور توقع داشته ایم؟ جریان اون اطلاع رسانی و امکانات و این حرفهاست؟ ولی نه. باور کنید بعضی رفتارهاشون کاملن احساسیه و ربطی به ماهواره و اینترنت و دیجیتال و این حرفا نداره!
==============
دیگه نه از ابهام نه از تردید و نه از ترس خبری بود ، یه خورده با انگشتام بازی کرد. به ناخونهام دست کشید و با شیرین زبونی خاص خودش گفت. چه ناخونای بلندی داره خاله. ناخنهات مثل ناخنهای لاک پشته!

*ببخشید دیگه ما و دوستامون همه دخترزا از آب دراومدیم!