Wednesday, December 3, 2008

!خدای عالم هم ترانه میخونه

هفته ای دو ساعت برای خودم. در عین خودخواهی. در عین سر به هوایی. در عین خودم بودن. میخوام این دو ساعت رو برای خودم باشم.

من بدون فکر روش اجرایی و کارگاه و مسئول اچ اس ای و رئیس و مدیر پروژه ومشاور و سی بی و ممیزی و ...

من بدون فکر نانا وتربیتش وهوشش و غذاش و پوشکش و بازیش وحمومش و کوتاهی ناخنهاش وگل سر موهاش و ...

من بدون فکر بانی و آرامشش ورسیدن بهش و کارش و فوتبالش و شب بیداریهاش و ...

من بدون فکر خونه و لباسای کثیف و جارو و پرده و دکوراسیون و ملافه و شمع و رومیزی و مهمونی و ...

من بدون فکر مامان و بابا و عمه و خاله و دوست و آشنا.

من ، خودم، بی کلاس گذاشتن ، بی خوردن خنده ها ، بی ژست خانم مهندس نیکو، همسر آقای بانی ،مامان خانم نانا، دختر آقای فلان ، ...

مثل هفده هجده سالگیم. مثل دانشجوییم. مثل سالهای قبل .

من بی احتیاط و سر به هوا و شیطون و خندون و گرم و صمیمی و بی خیال.

من. خودم. خود راحتم.