Tuesday, November 13, 2007

پارک محبوب من



تازگی یک عادت خیلی عالی پیدا کردم(خواهش میکنم!) و اینه که در طول هفته برای خودم یکی دو ساعتی میرم و توی پارک مینشینم و به قول خودم عملیات رهایی از تنش انجام میدم. معمولن تنها هستم و در برخی موارد با یکی دو تا همکارها. حالت خیلی خوبیه. مخصوصن مواقعی که تنهام. یک نیمکت دنج پیدا میکنم و لم میدم. مدل نشستنم هم اینطوریه که دست به سینه مینشینم و تا جایی که میتونم روی نیمکت پایین میام و در نتیجه پاهام تا وسط پیاده رو دراز میشه. ولی چه باک که ساعت سه بعد از ظهر و اون جای دنجی که من دارم کسی رفت و آمد نمیکنه. بعد برای خودم میرم توی هپروت... به هرچیزی که بگید فکر میکنم .. از پیش بینی صورت بچه ی دوستم که هنوز متولد نشده تا برنامه زمانبندی کار کارگاه خارگ. خاطراتم رو مرور میکنم. بعضیاشونو ادیت میکنم. بعضیاشونو میفرستم تو ریسایکل بین. بعضیاشونو بلد میکنم. سعی میکنم نکات ریز و جزئیات خاطرات خوبم رو به یاد بیارم. خاطرات بد رو کلی تر میبینم. دارم سعی میکنم براشون یک اسم یا کد بذارم. و فقط نتیجه ی به درد بخوری که ازشون گرفتم رو سیو کنم. نیم ساعت یک ساعتی مینشینم و بعد پا میشم میرم خونه. باور کنید اونقدر سبک میشم که نگید. به امتحانش می ارزه. روزهای قشنگ و خوبیه شما هم امتحان کنید. به قیمت هفته ای دو ساعت مرخصی ساعتی خودتون رو از تنشها رها کنید.
----------------------------------------
پ.ن:دیروز تولد همکارم بود و نهار دعوتمون کرد به رستوران پارک محبوب من. دیدم فضا چقدر با زمانی که تنهام متفاوته. تو تنهایی چیزهایی رو آدم میبینه که خودش تعجب میکنه . موقع برگشتن دیدم پروژه رهایی از تنشها برای من تنها استارت نخورده. آقای مدیر عامل و مشاورشون دقیقن روی نیمکت دنج من دست به سینه نشسته بودند. به افق نا معلومی خیره شده بودند و لنگهاشون تا وسط پیاده رو اومده بود! :)