Wednesday, November 7, 2007

جدایی

1.شادی: آره ماجرای اینا هم مثل طلاق گرفتن خاله فریباست.
من: چی.....؟؟؟؟ مگه فریبا طلاق گرفته؟
شادی: آره بابا مگه بهت نگفتم؟ چند ماهه.
من: چرا؟
شادی: بابا شوهرش پونزده سال با منشیش رابطه داشت. دختره طلاق گرفته بوده و ایشون در ماجرای طلاق با کمک خاله به داد دختره میرسن تا بچه رو از شوهرش بگیره و کلی خرج و وکیل و فلان. بعد هم که میشن سنگ صبور دختره. رفت و آمد و دوستی شدید فریبا با دختره. کم کم فریبا متوجه میشه روابط دختره با شوهرش طور دیگه ایه و تماسهای تلفنی طولانی و خلاصه دعوا و قهر و دختره اعتراف میکنه عاشق شوهر فریبا شده. در نهایت موقعیتی پیش میاد و ده سال پیش خانوم مهاجرت میکنه. امسال بعد ده سال برگشته ایران و شوهر فریبا رو پیدا کرده و روز از نو روزی از نو. آقای شوهر درخواست کرده که هر دوتون باشید که من عاشق هردو هستم!در نهایت فریبا طلاق گرفته و آقا و دختره ازدواج کردند!
(شوهر خاله حول و حوش پنجاه سالشه. مدیر عامل یک شرکت بزرگ و حسابیه. فریبا یک خانوم به تمام معنا حدود چهل و پنج سالس. بسیار خوشگل و خوش اندام که هرگز جون و قربون از دهنش نمیفته. دو فرزند که هر دو رتبه های دو رقمی کنکور سراسری رو آوردند. و زندگی که همه بهش حسرت میخوردند!)

بانی: یک چیزی بگم بپوکی!
من : وای خدا! باز چی شده؟
بانی: امیریادته؟ اسم دخترش صدف بود. تپلیه!
من: خوب ...چی...مرده؟ تصادف کرده؟
بانی: نه بابا زنش رو طلاق داده. الان هم با خانوم اکبری ازدواج کرده!
من: بله.....؟؟؟؟؟ مگه میشه؟ چرا؟ اونا که عاشق و معشوق بودند؟
بانی: هه هه ... همه همینو میگن. شعور نداره دیگه. این و خانوم اکبری هفت هشت ساله رابطه دارند. ما نمیدونستیم. امسال دیگه زده به سیم آخر!
(امیر چهل ساله. یکی از مشهورترین مشاوران سیستم. با قدرت تجزیه تحلیل حیرت آور. خوش تیپ. پدر یک دختر ناز ده ساله. خانوم اکبری یک دختر ترشیده ی نمیدونم چند ساله. بسیار بسیار معمولی. بد اخلاق . پولدار)

3.من : اه...مامان یک ساعته پشت خطم با کی صحبت میکردی؟
مامان : هیچی...هیچکس...ام... سرکار جیغ و داد نکنیا!
من: وا..چی شده؟ کی بوده؟کی مرده؟
مامان: هیچی بابا. پری جون بود. طلاق گرفته. دو سه روز با دوستا قرار بوده بره شمال هوا خوب نبوده یک روزه بر میگردند. میاد خونه میبینه دکتر با پرستار مامانش خونه اند و...
من: ااااااااااااا....مگه میشه؟؟؟؟دکتر؟؟؟؟؟مگه میشه؟؟؟...ااااا...
مامان : حالا جیغ و داد نکن...بده ...بیا خونه برات تعریف میکنم.
(دکتر حداقل شصت سال رو داره. بسیار بسیار خوش مشرب و منطقی. بادامنه اطلاعات گسترده. مدافع حقوق زنان. شبیه یک پدر مقدس به تمام معنا. خانوم پرستار سی ساله. مکش مرگ من. دقیقن جای دختر کوچک دکتره. پری جون زنی که همه ی زندگیش رو در خدمت خانوادش بوده و داستان عشق و عاشقی اون و دکتر زبانزد خاص و عامه. )
-------------------------------------
من نمیدونم چه اتفاقی داره میفته. میدونم که تو زندگی همه ی ما یک سری مسائل ناخوشایند وجود داره و هیچ زن و مردی کاملن منطبق بر هم نیستند. ولی این وضعیتی که شاهدش هستم در دو سال اخیر واقعن نگرانم کرده. زندگی های بیست سی ساله به راحتی به جدایی کشیده میشه. زندگی هایی که کوچکترین مشکل مادی و عاطفی توشون دیده نمیشه. با هرکدوم از این آقایون که صحبت شده اعتراف کرده اند که همسرشون خیلی خوبه و هیچ چیزی رو ازشون دریغ نکرده. به نوعی تنوع طلبی خودشون رو بهانه کردند. جالب اینه که همگی اعتقاد داشته اند که مقصر خودشون بودند و بهتر از همسر قبلیشون وجود نداره. والبته همسر جدید هم خیلی خوبه ها.
در نهایت من موندم و این سوال بزرگ :
شما که همسرتون رو میپرستید و ازش راضی هستید و فرهنگ و شعور بالایی دارید که متوجه همه ی تلاشها و فداکاریهاش هستید. چی میشه که هوس یکی دیگه به سرتون میزنه؟
نمیتونم بگم آدمهای هوسبازی هستند چرا که در دوران جوانی اسوه صداقت بوده اند.
نمیتونم بگم همسرانشون کوتاهی کردند. به دلیلی که توضیح دادم.
نمیتونم بگم همسر دوم مقصره. چون از یک رابطه دو طرفه حرف میزنم.