Sunday, October 14, 2007

شکستی و شکستم

صداقت
وفا داری
مهربانی
قابل اعتماد بودن
قابلیت برقراری ارتباط
سخاوت
دلسوزی
حمایت
مثبت اندیشی
عطوفت
تفاهم
صمیمیت
...


بحث این هفته کلاس زبانم بود. قرار بود هرکس دوستانی رو معرفی کنه که این خصوصیات رو داشته باشند و بگه چند ساله میشناستشون و ... سرم پایین بود و فکر میکردم. معمولن اولین کسی که بحث رو شروع میکنه من هستم. استاد منتظر بود. نگاهش کردم و اشاره کردم که نمیتونم شروع کنم. به قیافه ی بقیه هم بچه ها نگاه کردم. همه مثل من بودند. سرها پایین و متفکر. شروع کردم.
بهترین دوستانم بچه های دوران مدرسه اند. همشون رو دوست دارم. ازشون خبر میگیرم. موقع دردسر به داد هم میرسیم. هم رو دوست داریم. ولی یک نکته بزرگ وجود داره. دوستی ندارم که بتونم بهش اعتماد کنم. بتونم بدون واهمه از سوء استفاده – سوء برداشت – گمراه کردنم – جار نزدن رازم – یا حداقل اینکه مشکل من مشکل اون نشه باهاش مشورت کنم. حتی گاهن کسی رو ندارم که بتونم باهاش درد دل کنم. یک رابطه سطحی با هم داریم. وقتی ازشون میخوام مسئله ای رو با هم تحلیل کنیم میبینم دیدگاهشون با من متفاوته و معمولن برای اینکه به جون هم نیفتیم یک طرف بدون نتیجه کوتاه میاد. تازگی هم مشکل جدیدی پیدا کردم. افرادی که باهاشون آشنا میشم و برای ارتباط میسنجمشون خیلی دوام بیارن یک تا دوماهه آنچنان لبه های تیزی دارند که یا میترسم زیاد بهشون نزدیک بشم و یا تاوان نزدیک شدنم رو میدم. ارتباط صمیمی را که نزدیک به دو سال با فراز و نشیب منطقی و کنترل شده برقرار کردم و ادامه دادم وقتی داشت پایدار و مورد بهره برداری میشد داخل چاهی از اختلاف فرهنگی(شما بگید تعصب-حساسیت-منطبق نشدن با جامعه-عدم رعایت دموکراسی-...) افتاد که مستاصلم کرد. وحالا اعتراف میکنم در یک کلام و به معنای واقعی کلمه دوستی ندارم.
دخترا همه باهام موافق بودند از نظر احساسی . اینکه معمولن این خلاء عاطفی رو احساس میکنند. این احساس خفگی از نداشتن همراز. هم فکر. و گاهن همنشین.
پسرهای کلاس از این شاکی بودند که نمیتونن به دوستاشون از نظر مادی اعتماد کنند. اونها علاوه بر خلاء عاطفی ، احساس بد دیگه ای هم داشتند. تجربه های وحشتناکی داشتند از کلاه برداری – نامردی – چشم ناپاکی و...توسط دوستانشون.
نمیدونم داریم به کجا میریم. در یک جمع ده نفره از آدمهای بین 23 تا 50 سال از هر دو جنس، حتی یک نفر هم نبود که دوست صمیمی و قابل اعتمادی داشته باشه. شاید زیادی سخت گیر شدیم. ولی هرکدام از ما میتونه از زاویه ی دیگه ای دوست نفر بعدی به حساب بیاد . چرا به هم اعتماد نمیکنیم و چرا کاری نمیکنیم که دیگری به عنوان یک دوست به ما اعتماد کنه؟
و یک نکته جالبتر. بچه هایی که مجرد بودند دوست پسرها یا دوست دخترهاشون رو نسبت به دوستان همجنسشون مورد اعتمادتر میدونستند.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
پ.ن:
مثل بچه هایی شدم که مشقاشون رو هم انبار شده. جواب کامنتهای پست قبل به زودی داده خواهد شد!