Monday, February 25, 2008

تو خود من ، خود منی

بعضی وقتها چیزهای خیلی کوچیک حقایق خیلی بزرگی رو به آدم ثابت میکنند.

کسی که در لحظات از دست دادن عزیزترین کسانش هم دکمه ی کنترل رو زده بوده...وقتی اشک میریزه...یعنی ...یعنی خیلی چیزا که گفتنشون خیلی سخته...و اصلن شاید نشدنیه...

شاید از اون زن و شوهرها نباشیم که مدام قربون صدقه هم بریم.
شاید ترجیح بدیم مرتب شوخی کنیم و مسخره بازی دربیاریم.
شاید برای اثبات حرفمون به همدیگه تو خونه دنبال هم بدویم .
شاید برای غافل گیر کردن دیگری به جای خریدن هدیه ی گرون قیمت پشت در قایم بشیم و بپریم تو بغلش.
شاید سر خیلی چیزا یک دندگی کنیم و بخوایم حرف خودمون رو به کرسی بنشونیم.
شاید سر خیلی مسائل پیش و پا افتاده بحث کنیم و دو سه دقیقه ای مثلن قهر کنیم.
شاید برخلاف خیلی ها که تو جمع دوستان و آشنایان پز همسرشون رو میدن ما از حرکات و حرفهای خنده دار هم تعریف کنیم.
شاید من و تو بیشتر از حالت زن و شوهری حالت دوستی داشته باشیم.
و شاید ...

ولی در پس همه ی اینها به من و به تو ثابت شده که عمق همراهی رو هردومون فهمیدیم. عمق دوست داشتن. و عمق عشق رو.
احساس واقعی و عمیقی که من و تو رو به هم پیوند داده... که خارج از من و تو ، جذابترین ابراز احساسات ، برای ما که لبریزیم ازهم ، نپذیرفتنی شده باشه.

همین برای من کافیه.