Monday, January 21, 2008

فریاد

یه چیزهایی هست که نباید دربارشون حرف بزنیم. من و تو درگیرشیم. یه چیزایی هست در اعماق ذهنمون باید نگهشون داریم. یه چیزایی هست که باعث خفه شدنمون میشه. همیشه جلوی چشممون رژه میرن و با لبخند موذیانه و کثیفشون آزارمون میدن ولی نباید چیزی دربارشون بگیم. از بچگی یادمون میدن که حتی دربارشون فکر هم نکنیم چه برسه حرف بزنیم که سرمون بالای داره! خفقان ذهنی!
علت بعضی از این طغیانها و عصیانهای نیکو چه تو خونه چه محل کار چه هرجای دیگه همینها هستند. دلش میخواد بره یه جا راحت حرفشو بزنه . مغزشو تخلیه کنه . از این چیزای پلید که راه گلوشو میبندن راحت بشه. آزاد بشه. بعضی موقعها که آرزو میکنه تنها بره یه جای دور برای همینه . بعضی موقعها که عین بچه های 2 ساله بهانه میگیره و جار و جنجال و گریه زاری راه میندازه برای همینه . بعضی وقتها که میزنه همه چیزو داغون میکنه برای همینه. حداقل 20 ساله درگیر این موجودات پسته که نمیتونه درموردشون حرف بزنه. نباید حرف بزنه. همیشه باید وانمود کنه همه چیز خوبه یا نه زیاد هم بد نیست ولی بعضی مواقع کارد به استخوانش میرسه. نمیتونه بگه دردش چیه . که دردش درد مشترک خیلی هاست . ولی باید خفقان بگیره. باید خفه بشه تا زمانی که بمیره. و اونا هنوز هستن و با اون لبخند کثیفشون نسلهای بعد رو شکنجه میدن شاید به نوعی دیگه.
----------------
پ.ن:
1.این پست رو پارسال نوشتم تو بلاگ اسکای. امروز میبینم اوضاع نه تنها بهتر که بدتر شده. لعنت به این خفقان.لعنت به این سکوت. لعنت به این فیلتر.نمیدونم چرا به این خفقان عادت نمیکنم!
2.دیشب خواب اکبر گنجی رو میدیم. خواب میدیدم عاشق یک دختر شده. من دختره رو میشناختم. بغلش کرده بودم و دلداریش میدادم (گنجی رو). چه گریه ای میکرد!
3. دینی دیشب راه افتاد!
4. آخه یکی نیست بگه " تو روحتون وسط سیاه زمستون رنگ کاریتون چیه؟" سرم داره میترکه! اه!
5. تنوع میخوام.