Monday, January 14, 2008

!بی معرفتا، من نه زنم که زن منم

دیروز با عنوان نخود هر آش(فهیم درک میکنه من چی میگم) بازدیدی از یکی از تونلهای مترو داشتم. من بعلاوه پانزده نفر از مدیران شرکت.


خانم نیکو شما با ماشین ما بیاین...
نه....جون شما نمیشه باید با ماشین ما بیان...
مگه از رو لش من رد بشید باید با ماشین ما بیاد...
(در نهایت اینکه آقای مدیرعامل در ماشینشو باز کرد و طی یک عملیات ناجوانمردانه دماغ همه رو سوزوند.)
در جلسه ی معارفه نیکو با آب و تاب فراوان معرفی شد که شرکت بدون ایشون هیچه و پیچه.
...(اوقات خوشی که نیکو در دفتر رئیس کارگاه گذروند و بسی تحویل گرفته شد)
زمان بازدید از تونل فرا رسید.
خانم نیکو خواهش میکنم شما بفرمایید
من؟؟؟؟من بیام تو تونل؟؟؟
بله ...خیلی جالبه...خطری نداره...بفرمایید...
نیکو رو با کلاه ایمنی و چکمه ی لاستیکی که حداقل پنج شماره براش بزرگه تصور کنید(اونایی که منو دیدن برای اونایی که ندیدند تعریف کنند تا خدای نکرده کسی ناکام نمونه).
خانم نیکو شما بفرمایید جلو برید.(ورودی تونل سرازیری پوشیده ازبرف و یخ با شیب حداقل پنجاه درجه) نیکو با اون چکمه های مسخره خودش رو کنترل میکنه و با بدبختی هرچه تمامتر خودش رو با مهارت سالم به داخل تونل میرسونه.

به اینجا که میرسه به جز رئیس کارگاه مربوطه کلیه ی مدیران محترم شرکت نیکو رو فراموش میکنند و هرکی به کار خودش میرسه و یک نفر نیست بپسره آخه این نیکوی بدبخت بیچاره چطوری داره تو این گل تا ساق پا و این دود و دم و این سرو صدا از لای بیل و بولدوزر و تریلی و لودر دنبال ما میدوه یا چطوری داره از زیر ریزش ناگهانی سقف در میره یا چطوری....


مدیرعامل: آه... این خانم نیکو کجا رفت؟
بله مهندس من اینجام!
خوب. چه خوب...بفرمایید برید بالا.
بله؟؟؟؟؟من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟نه شما بفرمایید.
نه جون من نمیشه.اول شما باید برید.
ارتفاع: حداقل چهار متر- نردبان از نوع چوبی کار دستی کارگران تونل- شیب شصت درجه(دقت داشته باشید که در این شیب شما نمیتونید دستتون رو به لبه های نردبون بگیرید و باید بدون دست تشریف ببرید بالا)
من نمیدونم چطوری از اون نردبون مسخره رفتم بالا. فقط میدونم بالا که رسیدم فهمیدم مدتیه نفس نکشیدم و اونقدر اشک تو چشمم جمع شده بود که دیگه جایی رو نمیدیدم.


هاهاها ..خانم نیکو ....جون من موبالیتون رو بدید یک عکس ازتون بندازم.
نه خیر نمیخوام خیلی ممنون
نه نمیشه باید بندازم خیلی بامزه شدید.


فرار دسته جمعی مدیران شرکت از روی آرموتور. نیکوی بدبخت درحالیکه دهنش از تعجب باز مونده و قسمت خالی چکمه هاش نمیذارن تخمین دقیقی از محلی که پاشو باید بذاره تا خدای نکرده یهو وسط اون سوراخهای مسخره فرو نره ، داشته باشه ترجیح میده تو دلش چند تا فحش نثارشون کنه و راهشو بگیره و برگرده.

امیدوارم بلایی که دیروز سر من اومد سر هیچ تنابنده ای نیاد. من آدم لوس و بی دست و پایی نیستم ولی باور کنید داشتم از ترس و عصبانیت میترکیدم. بدترین قسمتش برگشتن تک و تنها توی تونل بود. باور کنید وقتی یکی از این کارگرای افغانی رو از دور میدیم میخواستنم بپرم تو بغلش. و پایین اومدن از اون نردبون مسخره.
حالا تا ساعت یازده شب یکی یک زنگ میزدند که ای وای خانم نیکو...ما فکر کردیم فلانی پیش شماست ببخشید تورو خدا. یعنی دلم میخواست همچین بزنم تو سرشون...