Tuesday, November 3, 2009

غمهامان سنگین است ، دلهامان خونین است ، از سر تا پامان خون میبارد

واقعن نمیدونم شاید روزهای اول برای این بود که خشمگین بودیم از بی احترامی و ناجوانمردی که در حقمون شده بود ، از چیزی که کاشته بودیم جاش چیز دیگه در اومده بود! از ظلم سی ساله ای که بهمون شده بود و الان به نقطه جوش رسیده بودیم یا نه شاید میخواستیم صدامون رو به همه دنیا برسونیم! صدامونو شنیدن ، تصاویر کتک خوردن و حتی کشته شدنمون رو دیدند! تقریبن 5 ماه میگذره! آیا کسی کاری برای ما انجام داد؟ هدف خوبی بود و به دنیا نشون دادیم مردم ایران دولت ایران نیست! ولی خوب اینو نشون دادیم تموم شد! الان برای چی جونمو رو میذاریم کف دستمون میریم تو خیابون داد میزنیم؟

بغضی در گلوی ماست که یا باید عامل ایجاد بغض برطرف بشه تا بغض از بین بره، یا در ساده ترین حالت : گریه کنیم که حداقل خفه نشیم!
در واقع ما در تظاهرات شرکت میکنیم تا گریه کنیم! که جنبش رو زنده نگه داریم! که به هم بگیم هنوز با هم هستیم. که نشون بدیم هنوز به شرایط موجود عادت نکردیم! و نشون بدیم که خسته نشدیم!
راستش منکه امیدی به تغییر حداقل در سالهای اخیر ندارم!

پ.ن :میدونید توی تجمعات این روزها چیزی که واقعن ملموس بود برام پراکنده شدن بعد از تجمعه! میدونید به نظر من برای یک برنامه رسمی باید ساعت شروع و پایان مشخص باشه! زیاد موندن تو خیابون منجر به پراکنده شدن و در نتیجه درگیری میشه...ای بابا...به نظر من ساعت پایان تجمعات و هرچی باید مشخص باشه تا احتمال درگیری و دستگیری و از این قبیل چیزها کم بشه! منکه با برنامه تحصن فردا کاملن مخالفم! و به شما هم توصیه میکنم(البته با قلبی آرام و ضمیری مطمئن!) که اینکار رو نکنید...البته اگه از اون دسته آدمهای شجاع بی کله اید دیگه خود دانید.