Sunday, April 20, 2008

مالیخولیای بهاری

شنبه :
جلسه هیات مدیران : خوب به نظر من بهتره خودتون (یعنی من) با حفظ سمت مسئولیت کارگاهها رو هم به عهده بگیرید که کار اینطوری ول نشه (یعنی بدون اضافه حقوق- پاداش- کارانه- یا هر زهر مار دیگه مسئولیت کار رو بپذیرید). حالا...
عین یک ابله به تمام معنا نیشم تا بنا گوش باز میشه. چراکه تصور میکنم مدیران مربوطه پریدند رو میز و دارن با این آهنگ قر میدن.
آهنگ مربوطه: حالا...حالا حالا حالا همه دستا به بالا به این عروس خوشگل بگید هزار ماشالا

یکشنبه:
ساعت شش عصره دینی پیش مامان بانیه. میدونم که الان داره دد دد میکنه –میدونم حتمن چیزی نخورده- میدونم پوشکش رو از صبح عوض نکردن- میدونم ... دارم برای خودم تو پیاده رو سوت میزنم و نم نمک میرم خونه. نمیدونم این خلسه و آرامش و بی خیالی یهو از کجا پیداش شده.

دوشنبه:
نیکو تو داری زمزمه میکنی.
آره چطور مگه؟
آخه چرا لبخند میزنی؟
خوب آخه آهنگش خیلی قشنگه.
اصولن آدما با گریه اینو میخونن نه با خنده!
آهنگ مربوطه: وقتی تو با من نیستی از من چه میماند..از من جز این هر لحظه فرسودن چه میماند..

سه شنبه:
دست گذاشته روی موضوعی که جفتمون میدونیم تنش زا و پره بحثه. گیر داده ول نمیکنه. حرف و سخن و ... حواسم پی درختهای خیابونه، پی مردم، پی لباس فروشیها، راستش حالشو ندارم ذهنمو متمرکز کنم و جوابشو اونطور که باید بدم.

چهارشنبه:
تمام مصیبتها و زخم زبونها و درد سرها و استیصالی که اصولن در طول هفته ذره ذره باید تحملش میکردم عین آوار رو سرم خراب میشه. همه چیزایی که بهشون محل نذاشتم. همه چیزایی که ...ای بابا...نمیدونم چرا اینقدر برای همه چیز و همه کس و همه کارایی که تا حالا تو زندگیم انجام دادم اینطور متاسفم.
-------------------------------
پ.ن:
1. این آریزی از دیروز عصر رو مغز منه. شما هم ببینید. جای دوری نمیره والا.
2. دلم میخواست یه چیزایی بنویسم. بعد دیدم اون نود و نه و نیم در صد برام عزیزتر از اون هستند که به خاطر اون نیم درصد خاطرشون مکدر بشه. و صد البته در ... و قسمت دوم پست ... بسی بهتر از من نوشته شده.