Tuesday, December 11, 2007

محیط مجازی

از اسفند هشتاد و چهار اینکار رو شروع کردم و مثل بقیه ی کارها از دید خودم سریع توش پیشرفت کردم(خواهش میکنم). قبلش سه چهار جای دیگه مینوشتم ولی نه با این فرمت و نه با این دامنه ی ارتباطات. کم کم عادت کردم به اینجا. به نوعی خونه ی دلم شد. به نوعی محل تخلیه ایده ها و نظراتم شد. و به نوعی محلی شد که با علاقه واردش میشدم و روزی چندین و چند نکته ازش یاد میگرفتم. در یک روز ساعتها مشغول خوندن و نوشتن میشدم. فرصتم محدودتر شده بود. و به قولی زبر و زرنگتر شده بودم چون میدونستم وقت کمتری دارم. آدمهای مجازی برام دوستای صمیمی شده بودند که تو خونه ازشون حرف میزدم و بهشون فکر میکردم. احساس نزدیکی عجیبی بهشون میکردم. نظری که براشون میذاشتم از صمیم قلب بود و هیچوقت منظور خاصی رو دنبال نمیکرد. حتی در هجوم وحشتناک کاری غیرممکن بود که صفحات رو باز نکنم و حداقل از محتوای نوشته ها با خبر نشم. این محیط برای من تفریحگاه خوبی بود که همه رو با خودم صادق و مهربون میدیدم. خوب حقیقت این بود که انتظار نداشتم نویسندگان بلاگ همونهایی باشند که در واقعیت زندگی هستند. شاید من هم اینجا از خودم چیزی ارائه میدم که دوست دارم باشم نه چیزی که واقعن هستم (میگم شاید!). توی این محیط هم از کسی توقع شرطی نداشتم. هرگز در باند بازی و گرو گرو کشی شرکت نکردم. هرگز پلیس بازی در نیاوردم. هرگز آلوده ی مغلطه نشدم. سعی کردم خوب باشم. سعی کردم چیزی باشم که محیط بیرون گاهن اجازه ی بودنش رو از من سلب میکرد. از خوشحالی دوستان مجازیم خوشحال میشدم. اگر اتفاق ناخوشایند یا خدای نکرده بدی براشون میفتاد براشون ناراحت میشدم. اگر وبلاگشون رو میبستند به در و دیوار میزدم تا پیداشون کنم و ببینم چی شده. شاید خیلی چیزها رو ننوشتم ولی هرگز هم دروغ ننوشتم. و شاید خیلی چیزهایی رو که نباید هم نوشتم. بعضن میبینم دوستان مجازیم مواردی رو از زندگی من میدونند که یادم نمیاد کی دربارش نوشتم. در این محیط از هیچ سیاست خصمانه یا غیر دوستانه ای استفاده نکردم. آنچه که دوست داشتم باشم ، بودم. خیلی موارد هم آنقدر صریح حرفم رو زدم که ناخودآگاه بعضی دوستانم رو گمراه کردم و برداشت اشتباهی از نوشته ام کردند و باز اونقدر به من نزدیک بودند که بیان و نظرشون رو بگن و من توجیهشون کنم. هرچی به ذهنم میرسید مینوشتم. غلطهای املایی و انشایی و...گویای این واقعیت بود که گاهن مستقیم در فضای نوشتاریم مینوشتم. مدل نوشتنم عوض نشده ولی دیدگاهم کمی تغییر کرده. میبینم بعضی از دوستانم از زاویه ی دیگه ای پستهام رو میخونند تجزیه تحلیل و برداشتی میکنند که اصلن منظور من نبوده. این حس بدی رو به من منتقل میکنه. میدونید چیدن پازل در این محیط مجازی مثل این میمونه که چندین و چند پازل مشابه که بعضی تکه هاش هم گم شده رو با هم مخلوط کرده باشی و بخوای ازش به یک پازل کامل برسی. نمیشه...نمیشه... نه در مورد نیکو.. نه در مورد هیچکس دیگه.
دنیای مجازی قشنگه. جذابه. و میتونه محیطی برای یاد دادن و یاد گرفتن باشه. ولی وقتی زیاد جدی بگیریش توقعت ازش زیاد میشه. فکر میکنی با حذفش تو هم از بین میری. فکر میکنی دو روز که نباشی حتمن اتفاقی میفته.
من به دید تفریح به اینجا نگاه میکنم. به دید محیطی برای همفکری نه الزامن یادگیری. محیطی برای آشنایی نه الزامن ادامه ی ارتباط. محیطی برای حرف زدن نه الزامن رازدل گفتن. محیطی که درش نباید از کسی توقع داشته باشی و نباید اجازه بدی کسی ازت متوقع بشه و در نهایت محیطی که وقتی زیاد برات جدی بشه ممکنه بهت صدمات جبران ناپذیر بزنه.