Saturday, June 23, 2007

یک زن راز آسمونه

بچه که بود توی کوچه با پسرها فوتبال بازی میکرد. قطعن تیمی که اون توش بود برنده میشد. موهاشو کوتاه میکردند و افتخار باباش این بود که دخترش مثل یک پسر فوتبال بازی میکنه.
مدرسه که رفت همه هوش و استعدادش رو تحسین میکردند. ریاضیاتش قوی بود و طرح کادش افتضاح. مامانش میگفت نمیتونه مثل یک دختر حوصله کنه و دوخت و دوز و بافتنی !
دبیرستانی که شد گفتند باید ریاضی فیزیک بخونه رشته های دیگه دخترونس .
دانشگاه که رفت باید مهندسی میخوند.
در محل کار جبور بود مرد باشه که رفتار زنانه جایی نداشت.
.
.
.
ازدواج کرد.
دیگه نمیتونست ادای مردها رو در بیاره. ولی نمیتونست زن هم باشه. سالهای سال جسمش زن بود و رفتارش مردونه. بازیهای مردونه. لباسهای مردونه. موهای مردونه. جلسات مردونه. اظهار نظرهای مردونه. حالا ازش میخواستند زن باشه. از پس جسم زنونه برمیومد که غریزش بود. ولی رفتار زنونه؟؟چیزی که سالها از بروزش منعش کرده بودند...