Saturday, June 16, 2007

اعتیاد

به شکل جنون آمیزی تو آپارتمان 50 متری میرقصید . هممون کنار ایستاده بودیم و به حرکات محیر العقول اون نگاه میکردیم. فرشته یک گوشه کز کرده بود و سعی میکرد خودش رو سرگرم میوه خوردن نشون بده. هممون اون شب به این نتیجه رسیدیم : حمید خیلی شوخ و سرزنده و پرانرژیه و هیچ تفاهمی با موجود شل و ول و افسرده ای مثل فرشته نداره. بعضی ها هم که بدجنس تر بودند گفتند: اصلن از اول هم حمید به خاطر ثروت بابای فرشته باهاش ازدواج کرد و فرشته زشته و بد اخلاقه و به حمید حسادت میکنه و...
چند ماه بعد رو پیغام گیر صدای شکسته و درب داغونی ضبط شده بود که نمیشد تشخیص داد کیه. بعد از جستجوی فراوان فهمیدیم حمید بوده...
چند ماه بعدتر خبر جدا شدن فرشته از حمید به گوشمون رسید ...
و هفته ی بعدش خبر مرگ حمید در اثر اور دوز...
و...علت افسردگی فرشته...

فکر میکردم هرکس معتاد میشه شبیه آتقی میشه. فکرمیکردم بی حال و کم قدرت و لاغر میشه. فکر میکردم ... اما حمید جذاب تر. خوش پوش تر و زیباتر از همیشه بود. شاید صداش تو ماههای آخر...شاید نگاه گنگ و مسخ شده اش. شاید...

به من نگید باید فرهنگ سازی بکنیم که از این کلمه خسته ام. باید قبول کنیم که ما مستثمره هستیم(یک چیزی تو مایه مستعمره از باب ث.م.ر) تا زمانی که اونها میخوان ما روز به روز در این منجلاب فروتر میریم. هرکس باید کلاه خودش رو بگیره که باد نبردش!