Monday, October 19, 2009

زن سنگی

لاک پشت ، جوجه تیغی ، شاید حلزون ، نمیدونم گاهی (که دوست ندارم بگم کی هاست ولی خودم کاملن میدونم) عین این موجودات میشم. یعنی تابلو! یعنی طرف داره خودش رو جر واجر میکنه بعد من عین بت نشستم جنب نمیخورم که هیچ ، یک کلام هم حرف نمیزنم، اصلن کلن کانهو مومیایی! گاهی که دقت میکنم میبینم حتی پلک هم کم میزنم! حالا اینو اینجا داشته باشید.

اولین دیدار بعد از هشت سال : با کلی من بمیرم تو بمیری تو این وانفسای بی وقتی یه قرار جور کردیم که از یازده نفری به دو نفری تقلیل یافت! خوب اولش آدم یه خورده احساس عدم انطباق میکنه که دوتایی پاشه بره کافی شاپ ولی بعدش دیدیم نه بابا تریپ روشن فکریه و خلاصه عین دو انسان متمدن اونقدر گفتیم خندیدیم که دچار پهلو درد شدیم و در نهایت این دیدار به یک عکس دو نفره بسیار صمیمانه ختم شد!

بعد دو روز پشت پرده ماجرا رو شد که به نفر سوم کلن خبر داده نشده بوده ،نفر چهارم گفته بوده فلان روز جلسه داره ، نفر پنجم و ششم مسافرت بودند و اصرار داشتند که قرار برای هفته دیگه باشه ، (بدتر از همه)طرف از تو خونه نفر هفتم به شکل مخفیانه با من تماس گرفته و گفته کلن از نفر هفتم خبر نداره ، نفر هشتم و نهم طوری دعوت شده اند که یعنی نیایید بهتره! نفر دهم هم که اظهر من الشمس بوده نیومدنش! یعنی عملن نفر دوم (با انگیزه ای نا معلوم) ، نه نفر بقیه رو دو در کرده و به نوعی یک قرار دو نفره برای خودش جور کرده!!

دومین دیدار بعد از یک ماه : نه نفری دور هم جمع شده بودیم و من باز سنگ شده بودم! نه حرف میزدم ، نه میخندیدم ، نه تکون میخوردم ، حتی حس میکردم تنفسم هم آرومتر شده!

البته این وسط نفر دوم نمیدونست ته توی قضیه نا خواسته برای من در اومده و خودم به روی نفرات سوم تا نهم نیاوردم که طرف عملن دو درشون کرده! یعنی این وسط فقط خودم میدونستم که چه مرگمه! و بد مرگیم هم بود...

کادو نفر دوم رو میز جاموند!