Tuesday, September 15, 2009

این مردها

-خانم سعید تو دانمارک مراجعه کرده دانشگاه بعد کلی هم استقبال کردند و قراره ادامه تحصیل بده!
(به روی خودم نمیارم.)
-میگم خوبه منم پاشم برم "لیموژ" ببینم میشه پذیرش بگیرم یا نه؟!
(باز به روی خودم نمیارم!)
موقع برگشتن باز پیش رو میگیره: نگفتی نظرت چیه؟!
یهو منفجر میشم : آخه مسخره نیست؟ اونجا یارو تا هویچ رو با اینترنت سفارش میده بعد ما عین ...پاشیم بریم تا دانشگاه اونجا بگیم امدیم ثبت نام؟ دانشگاههای خودمونم اینطوری نیست! بعدش هم ما جای بهتر آشنایی داریم که خودش میتونه برامون پذیرش بفرسته و بریم پیش خودشون و زبانشونم بهتر بلدیم جنابعالی شش ساله قراره براشون مدارکت رو بفرستی که هنوز دنبالش هم نرفتی. بعد عین خلا پاشیم بریم تو یه ده کوره که نه من زبانشونو میفهمم نه بچه که بگیم چی؟!!! بی هیچ مکاتبه ای..خبری...چیزی..بعدم تو که خودت بهتر سعید چاخانو میشناسی!! .....
- آی...هیچکدومتون به من اعتماد ندارین....انگار من بی سوادم که این حرفا رو به من میزنی...من خودم میدونم دارم چکار میکنم...همیشه تو ذوق آدم میزنین....
امان از دست این مردها!!!