Saturday, May 10, 2008

حاشیه

دقیقن دو هفته وقت دارم تا به حجم وسیعی از کارهای عقب مونده و جلو مونده و کنار مونده و غیره سرو سامون بدم. لیست کارهایی که باید انجام بشه رو دارم تهیه میکنم. تقریبن چهل درصدشون به من مربوط نمیشه و جور دیگرانه که من میکشم.
امروز صبح که اومدم با توجه به اندک وقتی که مونده گفتم بذار چشممو باز کنم و مثل برنامم عمل کنم. میدونید که معمولن یک برنامه توپ تهیه میکنیم و به ده درصدش هم عمل نمیکنیم. خلاصه بعد یکساعت تاخیری که عاملش ترافیک ناجوانمردانه صبح بود (نمیدونم گرون شدن برنج به ترافیک هم ربط داره؟) به میزم نرسیده بودم که توسط رئیس احضار شدم. دقیقن بیست و پنج دقیقه منو سرپا نگه داشت و برام داستان کارگاه رفتنش رو تعریف کرد و در نهایت لیست اسامی نفرات HSE کارگاه که خدا وکیلی مخم سوت کشید. میخواستم با لیست بزنم توی سرش. فکرش رو بکنید کل کارگاه بیست نفر نیستند هنوز ولی دو ماهه هشت نفر با عناوین مدیر،جانشین مدیر، جانشین جانشین مدیر، جانشین جانشین جانشین...ایمنی دارند اونجا کار میکنند مثلن. خلاصه گفتم چه خبره رئیس جان؟ با دهن باز نگاهم کرد و گفت: ها....آره منم فکر کردم زیادن!!هیچی. تا نشستم رو صندلیم زنگ زده که فردا هماهنگ کنید بریم شرکت...درباره استعلام قیمتشون حرف بزنیم. میگم رئیس جان اونا باید بیان نه ما بریم. میگه نه بعد فکر میکنند قطعن انتخاب شدن! حالا بیا بفهمون که چه فرقی میکنه! بی خیال شدم. تا اومدم نگاهی به برنامم بندازم ده تا گزارش گذاشت رو میزم که اگه میشه ایها رو یک نگاه بنداز ببین درستند. دیدم گزارش ارزیابی ریسک کارگاهه. آقا همچین لجم در اومده بود که نگو! رفتم یک سری اطلاعات از سایت شرکت دربیارم نزدیک بود دست به خودکشی بزنم. یعنی خدایی دلم میخواد آدرس سایتو بذارم اینجا تا شما هم دست به خودکشی بزنید. هیچی دو سه برگ کاغذ برداشتم طرح اولیه یک سایت ابتدایی رو روش کشیدم بدم رئیس که به اسم خودش بده به مدیر آی تی. هنوز از اون کار فارغ نشدم که دیدم گزارشهای کنترل پروژه رو گذاشت رو میزم با یک اسم دیگه. میگم رئیس جان اگه من قراره اینا رو بررسی کنم پس اون شونصد نفر تو دفتر فنی و کنترل پروژه چه کاره اند. میخنده و میره.
خدایی میدونم تا عصر برام چهل تا آش دیگه پخته. همنطوری ساعتها و روزها میره و من موندم و یک برنامه که شصت درصدش مسئولیت مسلم منه. الان میبینم که شدم ساپورت کننده واحدهای مختلف. کارهای خودم تلنبار شده و باید هول هولکی وسط کارهای متفرقه به کارهای اصلی برسم.
یادمه. یکی از مفاد برنامه سال 87 خلاص شدن از شر کارهای جانبی بود. تا حالا به این شدت درک نکرده بودم که در کارهای متفرقه غرق شده ام. خلاصی از دستشون خیلی سخته. یعنی امیدی ندارم .