Saturday, December 12, 2009

بای بای

رئیس یه مشت حرف میزنه و من فقط از پنجره اتاقش بیرون رو نگاه میکنم و فکر میکنم چه آدم خوبی بودم که این مدت تحملش کردم. کاغذها رو به سمتم دراز میکنه . یه نیم نگاهی بهش میکنم و میگم من از هفته آینده نمیام شرکت واین توقع زیادیه که تو این هفته اینهمه کار انجام بدم!
بر خلاف همیشه تو صورتم نگاه میکنه و این دفعه میبینم که دهنش از تعجب باز مونده! لبخندی میزنم ، به خودش و کاغذهای تو دستش پشت میکنم و از در میام بیرون!

همسر محترم میگه حالا ببین میتونی تو این یک هفته یک کاری بکنی رئیس بفرسته از اطلاعات بیان ببرنت!!:)