Saturday, February 2, 2008

دلتنگی

اومدم که لینکهامو به روز کنم دیدم نمیتونم. دیدم نمیتونم از شون دل بکنم. کسانی که روزهای زیبا و شیرینی رو با خوندن نوشته هاشون گذروندم. میدونم هرفعالیتی پایانی داره و ممکنه بعد از گذشت مدتی به درجه ای تکامل برسی که نخوای روال قبلی رو ادامه بدی. یا شایداتفاقی بیفته که چنان دیدگاهت تغییر کنه تا فکر کنی کسانی که هر روز نوشته هاتو میخوندند دارن به زندگیت سرک میکشند. شاید دیگه حال و حوصله ی این دنیای مجازی رو با همه ی آب و رنگ قالبها و تغییرات و امکانات جدید و جدیدتر رو نداشته باشی. شاید دلت مخاطب جدید میخواد. شایدم یک سری مسائل دیگه که هممون هر از چند گاهی درگیرش میشیم. شایدم همینطوری!

1. دریا بود. به نظرم بچه میومد. دانشجو در یک شهر دیگه. قسمتی از گذشته من بود. با سادگی هاش با حرف نزدن هاش. با شیطنتهایی که گاهن ازش بعید بود. با اشکهایی که هیچوقت نمیخواست علتش رو بگه. دریامون روز به روز بزرگ شد و بزرگ شد. شاید چون تکه هایی از حالش منطبق بود بر تکه هایی از گذشته ام اینچنین احساس نزدیکی باهاش میکردم. دنبالش میگردم. دریایی که هرچند بعضی وقتها بی سر و ته مینوشت ، هرجند گاهی از چند خط تجاوز نمیکرد. ولی برای منی که از مرحله ی اکنون او گذر کرده بود مجملی بود که میشد ازش حدیث مفصل خواند.

2. آرمیتا بود. گربه ی وحشی. جسارتی بود که سالی یکبار در من ظهور میکرد. اون هم به نوعی تکه هایی از گذشته بود برام. خوندن نوشته هاش احساسی که روشن و شفاف تشریحش میکرد. فراز و نشیبهاش. شاید حتی شکایتها و غر زدنهاش همه و همه برام دلنشین بود. گاهن وقت نمیکردم بهش سر بزنم باید چند تا پستش رو یک جا میخوندم و یکه میخوردم از اینهمه پیچ و تاب و در نهایت رفتن و رفتن. و چه احساس بدیه وقتی میبینی هنوز هم نبودنها و نشدنها و ندیدنها و نشنیدنهایی که من و ما ازشون رنج کشیدیم وجود داره و تاریخ برای دوستهای چند سال کوچکتر از ما با همون جزئیات تکرار میشه.

3. رضا بود از نوع 53. نثر زیبا . معلوم بود از کجا شروع میشه کجا اوج میگیره. کجا فرود میاد و در نهایت آنچنان به مقصد میرسوندت که خودت تعجب میکردی و نظم و ترتیبی که تو نوشته هاش بود. منکه مبدع بازیهای بلاگی با انتخاب یک موضوع و دعوت از بقیه برای نوشتن دربارش میدونمش. به جز ان آخرها ، آپهای سر وقت. و گاهن ایهام... با اون سابقه در نوشتن و با پیشرفتی که برای آدم غیر حرفه ای مثل من هم مشهود بود.هنوز متعجبم از نبودن رضا.

4. آیدا بود. اونقدر شیطون بود که ندونم الان اینی که نوشته شوخیه یا جدی. انرژی که از نوشته هاش میبارید و بهتر از نوشته ها کامنتهاش. صدای هاهاهاها که در فضای بلاگستان میپیچید و احساس و احساس و احساسی که از نوشته های آیدا به همه ی ما منتتقل میشد. تردیدهاش برای رفتن یا نرفتن یا شاید بهتر باشه بگم موندن یا نموندن.

5. بعضی از بچه ها نفس نوشته هاشون جنجالیه. البته شاید این کلمه ی مناسبی نباشه ولی پیکهای تند تندی که میزنند کاملن شبیه اخلاق من در دنیای واقعیه. آرایه، حاج باران، اقلیما،آرزو از این دسته هستند . حتی اگر بنویسند که خیال خودکشی دارند میتونم لبخند بزنم و بگم فردا آروم میشه.

6. بعضی از بچه ها تغییراتشون برام سوال برانگیزه نمیدونم چی شده چطور شده. جوجو ، سارای بی صدا، گاهی شراره ،فریدا ، پریا و ابری از این دسته اند که منو نگران میکنند.

7. بعضی ها هم مطابق معمولند. آهسته و پیوسته. (البته شایدم تند ولی در هر حال پیوسته) پروانه، خاتون، نگاه، احسانه،شیما، الی، بالتازار، مشتی از این دسته اند. کسانی که همیشه امید به خوندن نوشته هاشون هست. شاید سالی یکبار آپ کنند شاید هم هر روز ولی میدونی که هستند.

8. و در نهایت مامانای بلاگستان. با پستهای پر انرژیشون از بچه ها. نازنین، نلی، گلدونه، اون یکی نازنین، مامان کیانا رایان ، مرجان ، مامان پارمیدا ، و....راستی انگار مامانا یا بهتر بگم بچه ها تو یک دنیای دیگه هستند!
-----------------------------------------------------------------
پ.ن:

الف :حالا چی شد که اینا رو نوشتم؟ نمیدونم از قرار از به روز کردن لینکدونی و دلتنگ شدن برای دوستام شروع شد. همینطوری رفت جلو. دیدم شاید بنویسمش ، ثبتش کنم، سالهای دیگه ببینمش و بخونمش. یادم بیاد دوستای خوبی داشتم که هنوز هم دارمشون!

ب: ببخشید که بی اجازه اسماتونو نوشتم و اظهار نظر فرمودم. دسترسی بهتون نداشتم . یهو پیش اومد. هرکی دوست نداره با ارسال پیامک یا آفک یا در نهایت کامنتک بگه خودم اسمشو بلد میکنم!!!:)