Monday, January 28, 2008

سیب زمینی

صبر و تحمل و خویشتن داری که بعضی وقتها به کار میبرم برای خودم جای تعجب داره. البته برای دیگران هم چنان تعجبی داره که گاهن فکر میکنند یا دارم فیلم بازی میکنم. یا موضوع چیز دیگه ایه. یا یک کاری کردم که مجبورم در قبالش اینطوری باج بدم.

اینکه تازگیها خیلی دیگران رو درک میکنم.

طرف از جای دیگه ای عصبانیه بعد میاد جلوی من کلی داد و بیداد میکنه و فحش میده و جنگولک بازی در میاره. بعد من عین مربای شفتالو همینطوری نگاهش میکنم بیچاره حق داره. بالاخره باید یه جا خودشو تخلیه کنه دیگه. اکشال نداره.

در ماجرایی نه سر پیازم نه ته پیاز یک کلمه به طرفین میگم کمکی خواستید من هستم. آنچنان درگیر میشم که جیگرم در میاد. در نهایت همه میرن سر خونه زندگیشون و چنین وانمود میکنند که مقصر اصلی من بودم. میگم اکشالی نداره هدف این بوده که مساله اونا حل بشه. بذار اینطوری فکر کنند.

صدمه ی وحشتناکی به من وارد کرده. اعصاب و روانم رو حسابی داغون کرده. میگم اکشال نداره. الان نیازمند یاری سبز منه. خیلی راحت گوشی رو برمیدارم و حالش رو میپرسم و بگو بخند میکنم. انگار نه انگار.

میگم نکنه شبیه سیب زمینی شدم ؟