Saturday, February 7, 2009

برف

اول اینکه لینک کتابهای صوتی رو دیدید؟

بعدش:

بالاخره موفق شدم! هامون رو میگم. هرچند در اثر تغییر دکوراسیون مجدد جامو از دست داده بودم. ولی خیلی چسبید. آقا بیاید یه قرار بزاریم همه دور هم هامون ببینیم!(اینم از اون پیشنهادها بود ها!!)

هروقت یه چند وقتی خبری از من نداشتید بدونید یا مردم یا نت قطعه یا مردم! این دفعه نت قطع بود ولی شاید دفعه دیگه مرده باشم!(نگرانم بشید!)

تو زندگی تحمل دو چیز واقعن برام سخته فی الواقع نمیتونم تحملشون کنم. اول بوی پیازه بعدش بی ادبی! نمیدونم چرا بعضیا وقتی ناراحت و عصبانی اند به خودشون اجازه میدند بی ادب باشند و بهت توهین کنند و...بعدش که دوره مگسیت شون تموم شد میان میگن ببخشید عصبانی بودم! یعنی توقع دارند تو چی بگی؟

فکرش رو بکنید وسط جلسه مدیر مربوطه داره تحلیل ارائه میده یهو صدای اذان میاد و یهو همه پا میشن میرن نماز!

تا حالا رفتید بازار رضا؟ اونی که تو بازاره.اگه رفتید که هیچی ولی اگه نرفتید نرید. از من گفتن! تنها تکه ی جذابش همون رو زمین تو پاساژ ولو شدن و ساندویچ خوردنه که آدمو یاد نوردبوق(؟!) میندازه!

بیاین به چیزای خوب فکر کنیم. مثلن دلمه ی برگ. لکسوز سفید.بچه ی حرف گوش کن. حراج واقعی. پیرهن آستین پفی(فکر کنم نسلش ور افتاده هرکی دید فوری به من خبر بده. اندازه بچه دو ساله) پاستیل خرسی. فرش ابریشم. ایکیا. گوشی جدید. باربی. و بقیه چیزایی که دوست دارید و بر نخیل اند!