Saturday, October 10, 2009

اکنون که قلم در دست دارم

اکنون که قلم در دست دارم
نمیدونم شاید امروز همون فردایی باشه که دیروز هی میگفتم از فردا...برنامه تا امروز صبح که خوب پیشرفت ولی الان سه ساعته که :
منم و یک سری تلفن ضروری به خانه هنرمندان و سه چهارتا مادر که مثلن هماهنگ کنم بچه ها رو ببریم نمایش عروسکی!
منم و وسوسه خوردن این کیک و شکلاتهایی که رو میزمه و مقاومتی که باید از امروز به خرج بدم!!! باورم نمیشد این عکس منه! چرا با اونی که تو آینه دیدم فرق داشت پس!
منم و یک دستورالعمل کالیبراسیون که باید تا عصر نوشته و تایید و تصویب بشه !
منم و مامانم و نانا که مامان ساعت 4.5 حرکت میکنه و من یک ربع به چهار باید خودمو از اینجا برسونم اون سر شهر تا نانا رو بردارم و راضیش کنم کمتر بازی کنه تا برسیم بریم قنادی و بعدش مامانم رو قبل سفر ببینیم!
منم و یک سری نامه که از باز کردنشون وحشت دارم! وقتی انشائ دوتا آدم اینقدر با هم فرق داره نمیدونم چرا یکی باید نامه اون یکی رو ادیت کنه!
منم و یه بابای سرماخورده که احتمالن قصد داره این هفته که مامان نیست ما رو خون به جیگر کنه!
منم و یک گلو درد مسخره از اون مدلیا که هرچند وقت یکبار باید عین شیرفرهاد بگی اههههمم...تا بتونی حرف بزنی!
منم و یه رئیس ناآگاه (...) و یک کارمند (... )ترکه یک شبه قصد داره ره صد ساله بره!
منم و تلفنی که هی زررر میزنه نمیزاره به کارم برسم!
منم و یک سری خودکار که نمینویسند و یک اتود که نوک توش گیر کرده و یک منشی که رفته مرخصی!!!
منم و یک سری وبلاگ با پستهای طولانی!!!!
منم و یک آبدارچی که هی برام چایی میاره که نمیخوام و هی من باید به یه دختره که به موبایلش زنگ زده و "الزامن" میخواد بهشون یه کپسول آتشنشانی بفروشه بفهمونم که بابا نمیخوان!!
منم و یک گزارش طولانی ممیزی که باید بنویسمش ولی نمیشه!
منم و دوستی که واقعن باید به اوضاع ارتباطمون رسیدگی بشه! اونم امروز!
منم و یک لیست خرید خفن!!!
منم و تصمیمی بر تمرین برای آرامش اعصاب خودم و استاد عصبانی و بدبختم!
منم و یک انگشت بی حلقه و یه شوهر دوپهلو که از صبح ده بار بهم یادآوری کرده حلقمو جا گذاشتم!
منم و حفظ آرامش برای کمتر عصبانی شدن ، برای کمتر داد زدن ، برای کمتر حرص خوردن و برای بیشتر لذت برن!
من میتوانم!